در طول تاریخ بشر شناخت انسان همواره یکی از بحث برانگیزترین مسایل بوده است. هر نظریهای شخصیت انسان را به دلیل پیچیده بودنش به گونهای خاص بررسی کرده است.
“شخصیت هر فرد همان الگوی کلی یا همسازی ساختمان بدنی، رفتار، علاقهها، استعدادها، تواناییها، گرایشها و صفات دیگر اوست. بدین ترتیب، میتوان گفت که منظور از شخصیت، مجموعه یا کل خصوصیات و صفات فرد است” (مان[1]، 1961، ترجمه ساعتچی، 1356 به نقل از کریمی، 1388).
در این میان دیدگاه روانکاوی نه تنها به نظریه پردازی درباره انسان و جامعه پرداخت بلکه در عمق آن فلسفهای نیز برای زندگی نهفته است. این دیدگاه تلاش بسیاری نموده تا کلیت انسان را مورد بررسی قرار دهد. مبدع نظریه روانکاوی “زیگموند فروید[2]“ میباشد.
فروید کسی بود که توانست افکار متقدمان خود را که به صورت پراکندهای اظهار داشته بودند در نظمی هماهنگ و جامع ارایه دهد و از آن استفادههای نظری و عملی ببرد. ریشه افکار فروید را میتوان در برخی از عقاید کلی که درطی چندین هزار سال مبنای همه افکار غربی بوده است یافت و هم میتوان آن را در برخی از اکتشافات خاص قرن نوزدهم جستجو کرد (شفیعآبادی، 1388).
این نظریه به منظور شناخت انگیزههای درونی و عمیق رفتار و اختلالهای روانی است که پس از تجزیه و تحلیل، انسان را برای غلبه بر این اختلالها یاری میدهد و یا این که رفتار انسان را به نحو شایستهای تبیین میکند (شفیلد[3]، 1964، به نقل از شفیعآبادی، 1388).
نظریه ساختاری[4] فروید شخصیت را به سه قسمت نهاد[5]، من[6] و فرامن[7] تقسیم بندی میکند. او معتقد بود اگر سه بخش شخصیت به گونهای هماهنگ با یکدیگر عمل ننمایند و در صورتی که میان آنها تعارض و کشمکش پدید آید، نتیجهای جز اختلال شخصیت و ناراحتی روانی نخواهد داشت (برنر[8]، 2006).
پس از فروید برخی از روانشناسان بر روی اصطلاحات فروید کار کرده و آنها را شرح و بسط دادند. اولین حاصل این شرح و بسط پدیدآیی نظریهای به نام “روانشناسی من” شد.
روانشناسی خود از دل قسمتی از روانتحلیلگری که علاقه به جمعآوری سختگیرانه اختلالهای شخصیت و دیگر اشکال مقاومتهای درمانی در
آسیبشناسی روانی بود، بیرون آمد (گلدبرگ[9]، 1990؛ کوهات[10]، 1971 به نقل از میلون[11]، لرنر[12] و وینر[13]، 2003). اولین فردی که وسیعترین چارچوب شناخته شده از روانشناسی خود را توصیف کرد هینز کوهات (1971، 1977) بود (میلون، لرنر و وینر، 2003).
پس از فروید (1933)، کوهات به افراد با عنوان موضوعهای مجزا اشاره میکرد، اگر چه او تا حد زیادی نظریه فروید را تغییر داد از جمله عدم تاکید بر تمایزهای جنسیتی و سلطهجویانه (بانای[14] و همکاران و 2005).
براساس گفته کوهات (1971، 1977، 1984)، “خود[15] (که با عنوان یک فرایند[16] یا مجموعه[17] در نظر گرفته میشود که تجربه ذهنی را سازماندهی میکند) ماهیت اصلی وجود روانشناسی خود را تشکیل میدهد و شامل حسها[18]، احساسات[19]، افکار[20] و نگرشهای[21] فرد نسبت به خودش و دنیای پیرامونش میشود”. در حالیکه فروید ضمیر فرد را به عنوان قسمتی از وجود افراد در نظر میگیرد (تا حدی همانند دیدگاه ویلیام جونز در مورد “من”) اما کوهات مفهوم فرد را به عنوان محور اصلی شخصیت (ایگل[22]، 1984) مانند نظریه جیمز[23] در مورد “من” در نظر میگیرد. به عبارت دیگر کوهات “خود” را به عنوان یک نیروی روانشناسی در نظر میگرفت که به توصیف پیشرفت شخصیت بالغ و سالم و همچنین شکلگیری بیماریهای شخصیتی میپردازد. کوهات (1966 و b1978) به ارایه یک خط پیشبردی سالم عشق و علاقه به خود پرداخت که به سمت ایجاد ساختار منسجم فردی، ایجاد حس هویت، ارزش، معنا و عملکرد اجرایی حرکت میکند و به ترویج ایجاد شخصیت واقعی افراد میپردازد (استعدادهای اصلی و مهارتهای اکتسابی). این فرضیه تاکید بیش از اندازهای بر انسجام و پیوستگی فردی و خلاقیت و ایجاد شخصیت واقعی فرد دارد. بر اساس گفته کوهات (1971)، عشق و علاقه به خود از اول زندگی فعال میباشد و شرط لازم برای عملکرد مناسب شخصیت میباشد (بانای و همکاران، 2005).
ویژگیهای زیر مجموعه “خود” در افراد متفاوت فرق میکند و بنابراین افراد به لحاظ شخصیتی دارای تفاوتهای فردی هستند. این تفاوتها میتوانند نه تنها مسیر تحصیلی، شغلی، عاطفی و دیگر زمینههای زندگی انسانها را تحتالشعاع قرار دهند بلکه میتوانند سبب انتخاب زمینهای خاص در هر کدام از این مسیرها شوند. به عنوان مثال در زمینه انتخاب شغل یکی از نظریهپردازانی که به اهمیت تیپهای شخصیتی در انتخاب شغل اشاره میکند، هالند است (شفیعآبادی، 1387).
هالند نظریهی خود را بر مبنای دو اصل مهم استوار نموده است؛ 1)انتخاب شغل و حرفه به نوع شخصیت فرد بستگی دارد و راهی برای ابراز وجو فرد به حساب می آید، 2)انتخاب شغل و حرفه رابطهی مستقیمی با طرز تلقی و گرایش فرد دارد. هالند به این نكته نیز معتقد است كه افرادی كه خودشناسی بیشتری دارند در مقایسه با كسانی كه خودشناسی كمتری دارند انتخابهای بهتری را انجام میدهند. وی خودشناسی را، توانایی فرد برای شناسایی استعدادهای بالقوه در محیط اجتماعی، میداند. او تاثیر تجربیات دوران كودكی، نحوهی تربیت كودك و فشارهای اجتماعی را نیز در تعیین ترجیحهای شغلی، نوع شخصیت و خودشناسی مهم ارزیابی مینماید (شفیعآبادی، 1387).
با شناخت این مطلب میتوانیم بگوییم که هر فردی در هر شغلی که قرار دارد، دارای ویژگیهای شخصیتی خاصی میباشد. به عبارت دیگر به زبانی سادهتر “خود” اشخاص در هر زمینه شغلی و حتی در همان زمینه نیز با یکدیگر متفاوت است.
به عنوان مثال تمرینهای رواندرمانی مدل خاصی از شیوه زندگی را بنا میکند که در شخصیت و نقش حرفهای فرد به صورت مکمل ایفای نقش میکنند. تعداد کمی از حرفهها هستند که بین شغل و نقش فرد یا به عبارتی بین زندگی شخصی و زندگی حرفهای حد و مرزی قایل نیستند. تمامی تواناییها در مشاهده، درک، حس و تشخیص به طور همزمان میتوانند در ارتباط با مراجعین، خانواده و دوستان مفید باشند (کاتلر[24]، 2010).
از طرفی ویژگیهای فرهنگ جهانی و اثرات آن بر هویتیابی پیامدهایی ویژه به همراه دارد که عبارتند از: هویت دو فرهنگی و آشفتگی هویت، فرهنگهای خودگزیده، تاخیر در پذیرش نقشهای بزرگسالی، هویت مجازی، و هویت مصرفی، سپس چالشهایی که مواجهه با فرهنگ جهانی پیش روی مشاوران و روانشناسان قرار داده است. بنابراین در این زمان بیشتر از گذشته، لزوم ارتقای انعطافپذیری و اتخاذ دیدگاهی گستردهتر به مسال رشدی بهویژه هویتیابی، برخورد منطقی با پیچیدگی مشکلات پدید آمده و لزوم بکارگیری رویکردها و راهبردهای متفاوت، احساس میشود (محسنزاده، شهرآرای، 1387).
پس میتوان نتیجه گرفت هرچه میزان مولفههای شخصیتی درمانگر (یا مشاور) سالمتر باشد کارآمدی و تاثیر مثبتتری در محیط پیرامونی خود خواهد داشت، چه این محیط اتاق مشاوره باشد و چه در بین خانواده درمانگر.
شرتزر[25] و استون[26] (1974) مشاوران کارآمد و غیر کارآمد را در زمینه تجربه، نوع رابطه و عوامل شخصیتی از یکدیگر تفکیک میکنند (کاویانی و همکاران، 1381).
شفیعآبادی (1370) با مطالعه روی 190 دانشجو در مورد اینکه مشاور چه ویژگیهایی باید داشته باشد، نشان داد که غیر از تعهد (73 مورد)، علاقه به مشاوره (61 مورد)، رازداری (30 مورد) و نظم در کار (18 مورد) در حرفه مشاوره از اهمیت به سزایی برخوردار است لذا بدیهی است که مشاور باید در زمینه مشاوره، تجربه علمی و عملی داشته باشد (احمدی، 1387).
اما در گسترهای به پهناوری شخصیت یک انسان کدام مولفه میتواند در پرسشنامه “رشد خود” جای گیرد؟ برای پاسخ به این سوال و در این پژوهش مولفههایی از شخصیت یک مشاور موفق و کارآمد انتخاب شدهاند که این مولفهها هم در جهت “رشد خود” است و هم بلوغ و سلامت جامعه نمونه را پوشش میدهد.
در زمینه ساخت ابزاری برای سنجش “نیازهای خود” و بر مبنای نظریه کوهات در غرب پژوهشی توسط بانای، میکولینسر[27] و شاور[28] (2005) انجام شده و طی آن پرسشنامهای با سه محور بزرگنمایی، آرمانسازی و ارتباط نفس[29] هنجار شده است. این آزمون تنها از زوایه نیازها به “خود” مینگرد.
ترول[30] و همکاران (2008) در پژوهشی بر روی 46 کارآموز روانشناسی، پزشکی، مددکاری اجتماعی و آموزشی و با استفاده از آزمون GHQ و با هدف بررسی رشد سلامت روان در افرادی که مشغول به کار حرفهای هستند گزارش کرد که کارآموزانی که دیدگاه نسبتاً متفاوتی نسبت به توانایی خود در محیط کاری دارند، این دیدگاه به آنها کمک میکند که تنشهای هیجانیشان را بهتر شناخته و در زندگی حرفهایاشان موثرتر، متفکرتر و حساستر عمل کنند. همچنین آنها در مقایسه با دیگر افراد آمادگی بیشتری در محیط کار داشته و فردیت باروری دارند.
بنابه مطالب ذکر شده لزوم تدوین و هنجاریابی این پرسشنامه برای جامعه مورد هدف مینماید.
***ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل و با فرمت ورد موجود است***
متن کامل را می توانید دانلود نمائید
چون فقط تکه هایی از متن پایان نامه در این صفحه درج شده (به طور نمونه)
ولی در فایل دانلودی متن کامل پایان نامه
با فرمت ورد word که قابل ویرایش و کپی کردن می باشند
موجود است