نظریه هایی که در زمینه گروه درمانی مطرح شدند، اساس نظریه های سیستمی را پایه ریزی کردند. نظریه سیبرنتیک نیز مفهوم بنیادی دیگری است که به رشد نظریه های سیستمی کمک کرد (ستیونس، ۲۰۰۱). در نظریه های سیستمی، اعتقاد بر این است که مکان آسیب شناسی در درون کودک که او را مراجع قلمداد میکنند، نیست، بلکه در میان سامانه هایی نظیر خانواده است که این مسئله معنی میگیرد (بیس ول و بلوم کوئیست، ۱۹۹۱، فورهند ومک ماهون، ۱۹۸۱).
بر اساس این نظریه، الگوهای تعامل در خانواده در علت شناسی و نگهداری اختلالات روانی در کودکان نقش بسزایی دارند (کار، ۲۰۰۰). در این نظریه هم عوامل ژنتیک و هم عوامل محیطی در تعامل با یکدیگر در بروز مشکلات روان شناختی دخالت دارند. به عبارت دیگر، محیط زندگی آرام و بدون تنش از بروز مشکلات روان شناختی حتی در کودکانی که از نظر ژنتیکی در معرض خطر محسوب میشوند، جلوگیری میکند (سیموس، ۲۰۰۲).
تئوریهای روان شناختی و فیزیولوژیایی مختص به اضطراب کودک
فروید، اولین کسی بود که تلاش نمود تا مفهوم اضطراب کودک را در غالب یک نظریه علمی بیان نماید (اسپیل برگر، ۱۹۶۶). در دیدگاه فروید (۱۹۳۶)، اضطراب، به عنوان یک وضعیت یا حالت عاطفی ناخوشایند در نظر گرفته میگردد. فروید، مفهوم اضطراب را به صورت یک سیگنال بیان میدارد، که نشان دهنده یک وضعیت خطرناک میباشد و او بین اضطراب عینی و اضطراب نوروتیک، بسته به این که منبع خطر در محیط خارج باشد، یا حاصل تکانه های درونی باشد، تفاوت قایل میگردد. بر اساس دیدگاه فروید، اضطراب عینی، شامل واکنش درونی پیچیده ایی است که آسیب حاصل از خطر بیرونی را پیشبینی می کند. در اضطراب عینی، شدت واکنش متناسب با وسعت خطر برونی است که آن را بر می انگیزد. در اضطراب عینی، هر چه خطر بیرونی، بیشتر باشد تهدید درک شده از سوی کودک، بیشتر است و هر چه شدت اضطراب، بیشتر باشد واکنش اضطرابی حاصل، بیشتر خواهد بود. اضطراب نوروتیکی، به وسیله احساس ترس و برانگیختگی فیزیولوژیایی در دیدگاه فروید مشخص میگردد. در دید فروید، منبع خطر درونی است و این منبع به صورت خودآگاهانه، درک نمی شود چون که معمولا واپس زده میگردد.
نظریه می
می، در سال (۱۹۵۰) اضطراب را به عنوان ترسی توصیف نمود که کودک، آن را در مقام تهدیدی بر شخصیت خود میداند. می، معتقد است که وقایع یا محرکهای مشخص حاصل از یادگیری باعث برانگیختگی اضطراب در کودک میباشد. می، معتقد است که اضطراب یک واکنش مناسب در برابر یک خطر بیرونی است، لیکن اضطراب نوروتیک واکنشی نامعقول در برابر یک خطر بیرونی است.
نظریه سالیوان
سالیوان (۱۹۵۰) این مسئله را مطرح نمود، که اضطراب کودک، به عنوان یک حالت شدید نامطلوب تنش زا میباشد که حاصل عدم تأیید کودک، در روابط بین فردی است. به عنوان مثال، در یک رابطه عاطفی بین مادر و کودک زمانی که کودک نادیده گرفته می شود در وی اضطراب ایجاد میگردد (سالیوان ۱۹۵۰). در این دیدگاه، زمانی که اضطراب برانگیخته میگردد قادر است که ادراک کودک را از حقیقت تحریف نماید.
اخیراً، بحثهای فزاینده ایی در رابطه با تئوری های فیزیولوژیایی اضطراب کودک مطرح شده است. این تئوریها، این مسئله را بیان میکنند که کودکان مبتلاء به اضطراب، درجات شدیدی از برانگیختگی فیزیولوژیایی را تجربه می نمایند زمانی که با موقعیت های اجتماعی یا استرس هایی روبرو میگردند که آن ها را به عنوان منبع اضطراب یا خطر فرض می نمایند (جرلاش، مورلین و رست ۲۰۰۴).
نظریه اندرسون و هب
اندرسون و هب (۲۰۰۹) بر این باور هستند که تأکید بر برانگیختگی فیزیولوژیایی، منجر به افزایش نشانگان اضطراب در کودک است. علاوه بر آن، در میان کودکان مبتلاء به اضطراب درک از خطرناک بودن تاثیرات فیزیولوژیایی میتواند باعث حفظ نشانگان اضطراب شده و در نتیجه، کودک یاد میگیرد تا از موقعیت های تهدید کننده یا اضطراب آمیز که همراه با واکنش های فیزیولوژیایی است دوری گزیند (اندرسون و هب، ۲۰۰۹).
نظریه اضطراب حالت در برابر اضطراب صفت
از سال های ۱۹۵۰ نظریات مختلفی در رابطه با اضطراب مطرح گردید. کتل و شایر (۱۹۵۸) دو نوع متفاوت از اضطراب، را شناسایی نمودند که از آن تحت عنوان اضطراب حالت و اضطراب صفت یاد شده است.
در شیوه تحلیل عوامل کتل و شایر، محققین دریافتند که اضطراب، حالت مبتنی بر الگوی متغغیرها است و از آن تحت عنوان یک حالت گذرا یا وضعیتی از ارگانیزم یاد میگردد که در طی زمان دچار نوسان میگردد. به هر حال اضطراب صفت در غالب تفاوتهای فردی باثبات و پایدار و در غالب یک خصیصه نسبتا مداوم شخصیتی اندازه گیری میگردد و متغییرهای فیزیولوژیایی مانند نرخ تنفس و فشار خون در حالت اضطراب نمود بیشتری مییابد. بر اساس دیدگاه اسپیل برگر(۱۹۶۶)، اضطراب حالت اشاره به یک فرایند تجربی یا واکنش تجربی دارد که در زمان حال حاضر و با یک شدت مشخص اتفاق می افتد. اضطراب حالت، به وسیله احساس خودآگاهانه از بیم و نگرانی مشخص میگردد که همراه با فعالیت سیستم اعصاب خودمختار است. در نقطه مقابل، اضطراب صفت، اشاره به وضعیت نهفته ایی، در رابطه با یک واکنش فوری در برابر محرک ایجاد کننده اضطراب دارد (اسپیل برگر، ۱۹۷۲).
نظریه لازاروس و آوریل
پس از دیدگاه کتل و شایر لازاروس و آوریل (۱۹۷۲)، اضطراب را به عنوان سندرم هیجانی پیچیده در نظر گرفته اند که شامل حالات شناختی و عاطفی ناخوشایند است. کتل (۱۹۷۲) و ایزارد (۱۹۷۲) الگوی پاسخ در اضطراب، یک هیجان بنیادین است اما ایزارد این مسئله را بیان می کند که اضطراب یک واکنش پیچیده اما غیر باثبات است که شامل ترکیبات متغیری از هیجانات پایه ای مختلف نظیر پریشانی و خجالت است.
مطالعات رابینز (۱۹۹۶) و رابینز و پرایس (۱۹۹۱) نشان میدهد که کودک دارای اضطراب،هنگامی که در انجام وظایف کلیدی خود که والدین به وی می سپارند، ناموفق باشد و مشکل اعتماد به نفس در او درمان نشود، ممکن است در سنین بالاتر، در برقراری دوستی ناتوان شود و از کسب مهارت های تحصیلی باز ماند. این گونه نارسایی ها میتواند به یأس، درماندگی و گوشه گیری روزافزون او منجر شود. علاوه بر این، چنانچه کودک، مهارت های لازم را در سنین مربوط به آن کسب نکند، ممکن است دیگر فرصتی برای جبران آن دوران نداشته باشد.
مراحل رشد شناختی کودکان
معروف ترین و کامل ترین نظریه روان شناختی، که تا کنون به بحث به صورت تخصصی به بررسی مراحل رشد شناختی کودکان، پرداخته است، نظریه روان شناس معروف پیاژه است.
مفاهیم پایه درنظریه پیاژه
“