:
تاریخچه ی تئاتر به روزهای آغازین زندگی بشر باز می گردد. روزهایی که بشر از آیین برای جلب حمایت نیروهای مافوق طبیعی و جادویی یهره می جست. به مرور زمان از دل این آیینها که به صورت نمایش به اجرا در می آمدند اسطوره ها به صورت نمادین نمایان شدند و به عنوان سنت شفاهی قبیله حفظ گردیدند. با گذشت زمان، اساطیر راهی شدند برای درام نویسان تا بر اساس آنان درامی تشکیل شود و تئاتر شکل رسمی خود را پیدا کند. رفته رفته اساطیر جای خود را به موجودات خیالی نزدیک به انسان بخشیدند ونهایتاً انسان جایگاه خود را در تئاتر پیدا کرد. به وجود آمدن این تحول سالیان سال به طول انجامید تا اولین بار ارسطو(322-384ق.م) مسئله ای را مطرح کرد که تا آن زمان سخنی از آن به میان نیامده بود و این مسأله که در فن شعر خودنمایی کرد همان عنصر نقد بود. شاید در فن شعر به طور مستقیم از این واژه استفاده نشده باشد اما زمانی که ارسطو محاکات(تقلید) را مطرح کرد از واژه ی «وِری سیمیلایز»[1] به معنای مثل حقیقت، شبیه به واقع، استفاده کرد که بحث تخیل هنرمند را با خود به همراه داشت. زمانی که پای تخیل به میان می آید کندن کوه بیستون توسط فرهاد که نظامی گنجوی آن را تصویر کرده به طور واقع کندن کوه نیست بلکه تصویری خیالی برای زحمت فرهاد در راه رسیدن به شیرین است، بنابراین واژه ها در معنای خود به کار نرفته اند و تفسیری در ورای خود می پذیرند که به نقد می انجامد.نقد از همان سالیان پا به عرصه ی وجود نهاد و جایگاه رفیعی را در عرصه های گوناگون از جمله تئاتر کسب کرد و آنچه امروزه تئاتر را همچون پیله ای در بر گرفته و آن را تا پروانگی رهنمون می سازد چیزی نیست جز نقد. از آن زمان تا کنون نقد به شاخه های مختلفی تقسیم شد که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد:: نقدتأثری(احساسی)، نقد فتوایی، نقد محاکاتی، نقد کاربردی، نقد روانکاوانه و … .
این پژوهش تنها شاخه ی نقد روانکاوانه را در نظر گرفته و به تفسیر آن در راستای هدف تحقیق می پردازد. نقد روانکاوانه با طرح مسائلی در باب ناخودآگاه مسیر ورود منتقد را به ذهن آدمی باز می کند. از این رو عقیده ی منتقدان از جمله دکتر سیروس شمیسا بر آنست که: ” نقد روانکاوانه گرایشهای مختلفی دارد مثلاً گاهی به مطالعه ی آفریننده ی اثر هنری می پردازد و گاهی به مطالعه ی خود اثر توجه دارد و گاهی تأثیر اثر ادبی بر خواننده را در نظر دارد و گاهی نیز از کیفیت و چگونگی آفرینش اثر ادبی و تکوین آن بحث می کند.” در این پژوهش سعی برآن است از نقد روانکاوانه در بررسی برخی از آثار ایبسن استفاده گردد. در همین راستا و به جهت آشنایی بیشتربا آثار ایبسن در این پژوهش نمایشنامه های او را می توان به چهار بخش تقسیم کرد:
– نمایشنامه های ملی، عاشقانه و درامهای تاریخی. از کاتلینا(1850) تا مدعیان تاج وتخت(1863).
– درامهایی از ایده ها. کمدی عشق(1863)، پیرگنت(1867)و امپراتوروجلیلی(1873).
– نمایشنامه های واقع گرای معاصر. ستون های جامعه(1877)، خانه ی عروسک(1879)، اشباح(1881) و دشمن مردم(1882).
– نمایشنامه های نمادین و وابسته به روانشناسی. مرغابی وحشی(1884)، روسمرسهولم(1886)، بانوی دریایی(1888)، هداگابلر(1890)، ایولف کوچک(1894)، جان گابریل بورکمان(1896) و وقتی ما مردگان بر می خیزیم(1899).
ازایبسن 26 نمایشنامه و یک دفتر شعر به چاپ رسیده است که در این پژوهش پنج اثر او مورد بررسی قرار می گیرد و سعی برآنست، آثاری که مورد نقد و بررسی قرار میگیرند این سخن ایبسن را نیز در دل به همراه داشته باشند: “من بیش از هر چیز یک خودشناسی سالم را آرزو میکنم. خودشناسی ای که انسان را وادار کند برای آن چیزهایی که متعلق به او است، ارزش و اهمیت قایل شود و بقیهی چیزها را منتفی بداند.
1-1) بیان مسئله تحقیق:
نقد تئاتر به مفهوم امروزی یعنی نگاه كنجكاوانه و جستجوگرانه به متن و اجرای یك اثر نمایشی و حتی شاید بتوان گفت؛ باز شناخت دراماتیكی یك پدیده نمایشی. نقد تئاتر را پدیده ی مدرن زاده ی عصر رئالیسم بالزاكی تلقی میكنند، در صورتیکه اولین نقد در این زمینه را «فالیک» نویسان آتن نوشتهاند و اولین منتقد راستین تئاتر«ارسطو» طلیعه ی فن نقدنویسی تئاتر را با كتاب «فن شعر» به عرصه ی ظهور رساند. اما چرا ارسطو را منتقد و مرجع تئاتر در طلوع و طلایه دار این هنر میانگارند؟ ارسطو كه با نگرش منطقی به پدیده ها، همه چیز را قانونمند و نظم پذیر می دانست، نخستین اندیشمندی بود كه كوشید قوانین و اصول آفرینش ادبی را كشف و تدوین كند، شناخت آفریده های ادبی را به قاعده و نظم درآورد و اسلوب ها و موازینی برای سنجش و داوری آن ها ایجاد كند. به همین دلیل این آموزگار نخست را به حق باید بنیان گزار و پدر شیوه ی منطقی نقد و نظریه پردازی ادبی دانست.
نقد نویسی درهر قلمرو و عرصهای به دانش و سواد وحس نقدگرایانه نیاز دارد. دانش و سواد در این زمینه نیاز به اطلاعات عمومی در اکثر رشته ها داشته و شمّه یا حس آن امری كاملاً ذوقی و غیراكتسابی است. در یونان باستان، این تنها ارسطو است كه اصول نقد را می داند. در حقیقت، آثار ارسطو و نقد ارسطویی از حیث وسعت موضوع و جامعیت اطراف، به گونه ای است كه یک دائرهالمعارف واقعی از عصرش را ارائه میكند. این مجموعه شامل مباحث منطق و حكمت نظری و حكمت عملی است که مجموعه ی عظیم و فوقالعادهای را شامل می شود و شاید بتوان در این زمینه از فلاسفه ی معدودی همانند هگل یاد کرد که جامعیت منطقش بر نوشته های ایبسن نیز تأثیر نهاد. در این مجموعه، ارسطو به عنوان وسیله ی تشخیص بین حقیقت و خطا در درجه ی اول اهمیت قرار دارد، چرا که او منطق زمانه اش را درک کرده و با توجه به آن به نوشتن فن شعر روی آورده است. اما اگر بخواهیم این مسأله را در دنیای امروز مورد بررسی قرار دهیم باید شناخت انسان امروز از جامعه اش را مد نظر قرار دهیم. آیا منتقدان امروز قادر به شناخت ذهنیت افراد جامعه شان هستند؟ آیا نقد امروزی در پیشرفت موضوعاتی که نقد بر آنها صورت گرفته، مؤثر بوده است؟ آیا دیدگاههای افراطی نقد را تحت تأثیر قرار نداده است؟
موضوع نقد همواره درجوامع مختلف مورد تفسیر و انتقاد افراد مختلف واقع گردیده و گروهی با آن موافق و گروهی دیگر مخالف بوده اند. نگاهی به نقد هنری و بالاخص نو تئاتری آن که یکی از شاخه های نقد محسوب می شود ما را به دو نظر عمده نزدیک می کند: نظرعده ای که معتقدند نقد یک اثر، نه تنها آن را پاره پاره می کند، بلکه مسائلی را به نویسنده نسبت می دهد که شاید در زمان نوشتن حتی در ذهن اونیز نمی گنجیده، از این رو منتقد را فردی می دانند که از اثر معنای تازه ای غیر از آنچه مد نظر هنرمند بوده است می آفریند و گروهی دیگر که نقد را جزو لاینفک اثر هنری می دانند وعقیده دارند عدم حضور آن باعث رکود آثاری می شود که با وجود نقد، توانایی بهینه شدن را به دست می آورند.
نگاهی به این دو نظر، منتقد تازه نفس را با درگیری درونی مواجه کرده و ترس از نظر نخست، او را وادار به عقب نشینی می کند، اما با نگاهی دقیق تر به این مسأله در می یابیم نقد نیز همچون دیگر مسائل جهان، نسبی است. نقد، این انرژی درونی را دارد که منتقد را از مسیر اصلی دور کرده وبه بیراهه هایی بکشاند که شاید خود او در پیچ و خم های آن گم شده و در نهایت نیز نتواند راه اصلی را پیدا کند، اما از زاویه ای دیگر نقدی که در شاهراه اصلی قرار گیرد می تواند همانند چراغی در تاریکی، موضوعاتی را که نویسنده در پشت پرده ی نمایش هایش قصد مطرح کردنشان را داشته روشن کند، موضوعات جامعه را از درون آن کنکاش کرده و نیروی محرکه ای برای به جلو راندنش باشد. در این پژوهش سعی بر این است که با نقد روانکاوانه ی آثار ایبسن به ناخودآگاه نویسنده قدم گذاشته دیدگاه او در مورد افراد و جامعه ی زمانش بررسی شده و ارتباط نظریات فروید و لکان با دورنیات این نویسنده که در آثارش نمود پیدا می کند مورد تحقیق قرار گیرد.
اما چرا روانکاوی؟ از آن جایی که”روانشناسی” شناخت روان انسان با توجه به داشته های قابل لمس است و این شاخه می تواند از بخشهای واضح و موجود در یافته هایش کمک بگیرد، اما درروانکاوی، مسائل درونی و پیرامونی مطرح شده و روان انسان با توجه به داشته هایی که نمی داند وجود دارند اما در گوشه ای از وجود یا زندگی اش خودنمایی می کنند مورد بررسی واقع می گردد، در این پژوهش مبنای نقد بر پایه ی روانکاوی قرار گرفته است.
2-1) هدف های تحقیق
– بررسی روانکاوی.
– بررسی مختصردو شخصیت روانکاو: فروید و لکان و نظریات آنها در روانکاوی.
– پرداختن به نقاط مشترک و تفاوت روانکاوی شخصیت های آثار ایبسن با توجه به نظریات دو روانکاو.
– بررسی برهه ی اجتماعی و سیاسی دوران ایبسن و تأثیر آنها برشخصیت های نمایشنامه های او.
– بررسی زندگی خصوصی ایبسن ومهاجرت او به کشورهای دیگرو تأثیر آن برشخصیت های موجود در نمایشنامه ها.
– تأثیر افرادی که ایبسن در زندگی با آنها برخورد داشته بر دید روانکاوانه ی او بر شخصیت های نمایشنامه.
– بررسی و نقد آثاری که در دوره ی توجه ایبسن به فرد و ناخودآگاه شخصیت هایش نوشته شده.
3-1) اهمیت موضوع تحقیق و انگیزش انتخاب آن:
همانگونه که روانکاوی در جامعه ی معاصرمی تواند تأثیر بسزایی بر بهبود روان اجتماع داشته باشد، در اجتماع بیمار زمان ایبسن نیزوجود نمایشهایی با دیدگاه هنری که به روانکاوی افراد اجتماع می پرداخته است به گونه ای به بهبود دراز مدت آن جامعه کمک کرده وبه منبعی قابل لمس برای روانکاوانی چون فروید و لکان تبدیل شده است. زمانیکه ایبسن “من” و “فرا من” رادر آثارش مورد مطالعه قرار داد زمانی بود که فروید هنوز به واژه ی روانکاوی و چگونگی استفاده از این مقوله برای درمان بیمارانش نرسیده بود. از این منظر در این پژوهش سعی بر این است که باور بر اتحاد رشته های مختلف با هم و تأثیر پذیرفتن آنها از یکدیگر مورد توجه بیشتری قرار گرفته و هنرنمایشنامه نویسی تنها به عنوان طرح احساسات یک هنرمند مورد بحث قرار نگیرد بلکه منطقی که روانکاوی، جامعه و نمایشنامه را در کنار هم قرار می دهد در نمایشنامه دیده شده و از آن برای اهداف علمی استفاده گردد.
[1] . Veri Simillis